زبانحال امام حعفر صادق علیهالسلام
جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد شمع خاموش شد از باد و گلی پرپر شد باز هم زهر نشست و بدنی گشت کبود باز یـاسی به زمین ریخت و نیلـوفر شد خـانـۀ سـوخـتـه را بار دگر سـوزانـدند بـاز تـکـرارِ غــم آتـش و دود و در شـد من پیـاده پیِ مـرکب و سـوار ابن ربیع بـیـن ایـن آه فـقـط نـالــۀ مــن مـادر شـد دست من بـستـه و از داغ غمت افـتـادم یاد دستت که به دنـبال عـلـی پـرپـر شد یـاد دسـتـان یـتــیــمـی که به امـیـد پـدر بین زنجیر ترک خورد و کمی لاغر شد گـوشـواره، گـلِ سـر رفت ز یـادش اما در عوض روضۀ او غارت انگشتر شد |